پــــــآرتُـــــــ1. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد 🍭
پـــــــآرتُـــــــ1. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد 🍭
درحالی که زیپ بوت پاشنه بلند مارک چنلمو میبستم بلند گفتم:مامان! کجایی؟ بیاید بریم دیگه. دیر میشه هاااا. البته من خودم تنها میرم. خودتون با ماشین دیگه بیاید
صاف ایستادم و جلوی آینه قدی توی راهرو شال مشکیمو مرتب کردم. نگاهی به تیپم کردم.
دامن راسته مشکی تا یک وجب بالای قوزک پام و شومیز بافت درشت مشکی که تا بالای باسنم بود و آستینهای پفی داشت که دور مچ کیپ میشد و بوت مشکی بلندم که تا زیر زانوم بود ضربه کاری آخر بود.
مامان از توی عمارت دویید توی راهرو و با اخم و تشر گفت:ذلیل مرده چرا داد میزنی. اومدم. صبر کن نازی هم بیاد. موهاتم درست جمع کن. اینجوری باز نزار دورت.
موهای بلند طلایی موج دار نرممو از توی صورتم کنار زدم و گفتم:باشه مامان! چرا انقدر گیر میدی؟ من با ماشین خودم میام. میخوام تنها باشم.
مامان سریع و نگران گفت:ایلان مامان مراقب باش. یه وقت گاز و ویراژ ندی تو اتوبان ها. در هارو قفل کن شیشه هارو هم بده بالا
با چشمای آبی درشتم کلافه به مامان نگاه کردم و گفتم:مگه میرم میدون مسابقه؟ باشه. چشم
_آیلان! دوباره بهت یادآوری نکنم. صدای آهنگو زیاد نمیکنی،تند نمیری، ویراژ هم نمیدی توی اتوبان
+باشه مامانننن. من رفتم
برگشتم و به سمت بی ام دبلیو مشکی شاینی ام رفتم. درو باز کردم و نشستم توی ماشین. درو بستم و عینک آفتابی ورساچ امو زدم به چشمم و زیر لب زمزمه کردم:یکم شیطنت بد نیست دیگه، نه؟
ماشینو روشن کردم و از داخل حیاط عمارت خارج شدم. وارد خیابون شدم و پشت چراغ قرمز ایستادم و با صدای زنگ گوشیم از روی صندلی شاگرد برش داشتم و با دیدن اسم بابا نادر با لبخند جواب دادم:سلام بر نادر خان بزرگ
درحالی که زیپ بوت پاشنه بلند مارک چنلمو میبستم بلند گفتم:مامان! کجایی؟ بیاید بریم دیگه. دیر میشه هاااا. البته من خودم تنها میرم. خودتون با ماشین دیگه بیاید
صاف ایستادم و جلوی آینه قدی توی راهرو شال مشکیمو مرتب کردم. نگاهی به تیپم کردم.
دامن راسته مشکی تا یک وجب بالای قوزک پام و شومیز بافت درشت مشکی که تا بالای باسنم بود و آستینهای پفی داشت که دور مچ کیپ میشد و بوت مشکی بلندم که تا زیر زانوم بود ضربه کاری آخر بود.
مامان از توی عمارت دویید توی راهرو و با اخم و تشر گفت:ذلیل مرده چرا داد میزنی. اومدم. صبر کن نازی هم بیاد. موهاتم درست جمع کن. اینجوری باز نزار دورت.
موهای بلند طلایی موج دار نرممو از توی صورتم کنار زدم و گفتم:باشه مامان! چرا انقدر گیر میدی؟ من با ماشین خودم میام. میخوام تنها باشم.
مامان سریع و نگران گفت:ایلان مامان مراقب باش. یه وقت گاز و ویراژ ندی تو اتوبان ها. در هارو قفل کن شیشه هارو هم بده بالا
با چشمای آبی درشتم کلافه به مامان نگاه کردم و گفتم:مگه میرم میدون مسابقه؟ باشه. چشم
_آیلان! دوباره بهت یادآوری نکنم. صدای آهنگو زیاد نمیکنی،تند نمیری، ویراژ هم نمیدی توی اتوبان
+باشه مامانننن. من رفتم
برگشتم و به سمت بی ام دبلیو مشکی شاینی ام رفتم. درو باز کردم و نشستم توی ماشین. درو بستم و عینک آفتابی ورساچ امو زدم به چشمم و زیر لب زمزمه کردم:یکم شیطنت بد نیست دیگه، نه؟
ماشینو روشن کردم و از داخل حیاط عمارت خارج شدم. وارد خیابون شدم و پشت چراغ قرمز ایستادم و با صدای زنگ گوشیم از روی صندلی شاگرد برش داشتم و با دیدن اسم بابا نادر با لبخند جواب دادم:سلام بر نادر خان بزرگ
- ۳.۹k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط